روزانه های محمدپارسا
سلام عزیز دلم امروز صبح مثل یه پسر خوب از خواب بیدار شدی یه کمی نق نق کردی که با خوردن شیر موز صبحگاهیت برطرف شد لباس هات رو سریع پوشیدی و راهی مهد کودک شدیم دیروز که خواب بودی و متوجه نشدی اماامروز بیدار بودی و مامانی انتظار اینو داشت که گریه کنی اما خداروشکر مربی خودت منیره جون چنان با روی باز باهات برخورد کرد که با خوشحالی رفتی بغلش و کلا یادت رفت مامان و بابایی هم هستند بعدازظهر هم وقتی دیدی من و بابایی دو نفری پشت در مهد وایستادیم خوشحال و خندون اومدی پیشمون دلمون خیلی برات تنگ میشه عزیزم الان که برات می نویسم شما لالا هستی امروز مربیت گفت تو مهد خوابیدی اما مثل اینکه خیلی...